وقتی مجری "پیاز" می شود....!
سکانس اول؛
آسیا-ایران-گلستان-گرگان-خیابان ولیصر(عج).........(خصوصی)..........طبقه سوم-واحد هشت-اتاقم-روبروی آینه قَدّی:
لباسامو می پوشم.
ساعتمو که تازه چند روزی می شه که خریدمش روی ساق دستم؛دستم می کنم.
کفش مشکیمو از توی خونه می پوشم و کلی هم تمیز بودنش بهم حال می ده.
کیفم که امسال با یه نوآوری (از لحاظ طراحی) و حمایت از تولید کننده های ایرانی همراهَ رو می اندازم رو دوشم و کلی هم به بندای رنگیِ باحالش که روی چادرم خودنمایی می کنه می نازم.
از زیر قرآن رد می شم و با کلی آرزو پیش به سوی مدرسه......
سکانس دوم؛
آسیا-ایران-گلستان-گرگان-رسالت....................دبیرستان شاهد دختران-روی سن در مقابل تقریبا هشتصد دانش آموز و مدعوین حاضر در جمع:
خداگویدِ همیشگی اول برنامه هامو و....شروع برنامه ای که سیستم صوتی داغونش حسابی حالمو گرفت.
مصاحبه با یکی از شخصیت های منحصر به فرد کتاب پایی که جاماند"حاج سعدالله گل محمدی"
و خیلی چیزای دیگه ای که امروز حسشون کردم
مث گرما و تابش مستقیم نور آفتاب تو صورتم اونم وقت مصاحبه
نمی دونم چرا امروز پیاز شده بودم؟!
اشک مدیری که زل(!) زده بود به من تا مصرع بعدی شعر زنده یاد ابوالفضل سپهر رو بخونم حس خوبی بهم نداد.
نمی دونم چرا این قدر احساسی شد برنامه..گمونم اثر کمال همنشین بود.
وقتی برگه ی شعر وسط اجرا گم شد
وقی سوتی ماست مالی می کردم
وقتی بچه های جدا شده از جمع و سر جاشون بر می گردوندم؛خیلی خسته شدم
ولی با یه "کارت مث همیشه عالی بودِ" بچه ها همش از یادم رفت
از خانوم زیستمون که کلی تعریفمو روبروی بچه ها کرد و خجالتم داد و خیلی چیزای دیگه حالم دوباره بهاری شد
سکانس آخر:
خونه-ناهار-خواب خوشمزه-حموم-و دیدن برنامه ی نوپای کافه سپید
این بود انشاء اولین روز از سه حرفی پر مهرم.