مثل قطره افتادم میان جمعیت
همگی با هم روانه شدیم ..مثل یک رود..
حسم را توصیف که نه می خواهم تعریف کنم برایتان
حسی که از من نیمه سنگ دل اشک درآورد و چشمانم بابتش سرخ شد
آن جا همان جایی بود که تو را چنان در آغوشش میکشید که آرزو میکردی هیچ وقت رهایت نکند
حتی اگر خیلی خیلی هم خاص نبود یک آن قریبی داشت
اسمش نور دوازدهم بود
و صاحبش خورشید پشت ابر
یک راوی و شش غرفه ی پی در پی که هر کدام قلب شش گوشه ات را عجیب احیا می کرد
و من آن جا احیا شدم
زنده شدم و فهمیدم بد ترین مرگ جهان همان خواب و غفلت زدگی است
مردم!!!!
باید بیدارشویم..احیا شویم
دست برداریم از خوابی که روی خواب های زمستانی را کم کرده
............
اگر شانس یارتان باشد نور دوازدهم را در گرگان می توانید بیابید
تا جمعه....تا غروب جمعه
یادتان باشد که شانس ، نام دیگر خداست زمانی که نمی خواهد امضایش پای داده هایش باشد
پس شانس برای همیشه یارتان...