روزهایی با بوی تلخ جدایی.....
شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۲۵ ب.ظ
روز ها از پس هم می گذرند.آرام و صبور.با طمأنینه ای وصف ناشدنی.روزهایی که دوست داشنی اند ولی گاهی اوقات محجور واقع می شوند.
همین که درکشان نمی کنیم یا گذرا از کنارشان عبور می کنیم خود نشان از مظلومیتشان می دهد.
این روزها که خداوند مثل همیشه به بهانه های مختلف هوای فرستادنمان به بهشت را دارد طلایی است.این نفس های قیمتی دم افطار،لحظه های گرانبهای سحر و مهم تر از همه ثانیه های ناب شب های قدر.
قدری که دانستن قدرش کار هر کسی نیست.قدری که منزلتش را هر کسی نمی داند.
. حالا دوباره همه ی مان در آستانه رسیدن به قدری دیگر هستیم.
از کودکی تا به حال،شب های قدر برایم بوی دیگر داشتند.سحری خوردن با چشمانی که دیگر از زور خستگی نمی شود باز نگه شان داشت طعمی متفاوت را برایم تداعی می کند.
اینکه تا می توانی خدا را از ته قلبت صدا بزنی و از او آمرزش گناهانت را طلب کنی.
رمضان برایم دوست داشتنی است تک تک لحظه هایش برایم خاطره انگیز است.دوست داشتنی است چون خدا جوری دیگر رمضان را دوست دارد.
ولی حالا که عطر رمضان بر تنم نشسته حالا که خوب نگاه می کنم.حالا که به قول رفقا آب توبه صیقل داده این چشمان زنگار گرفته را و حالا که واقعا می بینم....
دلم حسابی گرفته است.هوای دلم ابری است..در شرف باریدن است...گرچه بارش اش رحمانی است ولی خوب به هر حال بارانی است دیگر.....
دیدنِ برچیده شدن سفره مهمانی الهی،دیدن تمام شدن فرصت طلایی طلب آمرزش در این ماه،دیدن اینکه یک رمضان دیگر از عمرم را سپری کرده ام؛عمری که فقط او می داند که آیا این آخرین رمضانش بوده یا نه ،هوای دلم را بارانی می کند.
ولی از شادی رسیدن به عید فطر هم نمی توانم دست بکشم.بس که اعیاد و ایام شادی را دوست دارم.
خدایا بدبخت و شقی کسی است که آمرزش گناهانش را در این ماه از دست داده باشد.
خدایا نکند من بدبخت باشم و خودم از این بدبختی ام بی خبر؛که این بی خبری دوچندان می کند این بد بختی را...
ولی خدایا! از دریچه ای نو که می نگرم رحمتت آن قدر وسیع است که همه ی گناهانم را در آغوش کشیده.سفیدی و روشنایی اش آنقدر پررنگ است که سیاهی و تیرگی گناهان این دل غبارآلود را از میان برده.
خدایا کاری کن که همیشه فرش دلهامان سپید باشد..آن هم سپید پررنگ.
- ۹۲/۰۵/۱۹