چشم به راه...

کوتاه ترین دعا برای بهترین آرزو...اللهم عجل لولیک الفرج

چشم به راه...

کوتاه ترین دعا برای بهترین آرزو...اللهم عجل لولیک الفرج

برای توصیف آدم ها باید کلمه بلد بود ...باید خیلی کلمه بلد بود..آن هم خیلی خیلی.
به نظرم آدم ها اصولا موجودات پیچیده ای هستند و تو موظفی برای توصیف این موجود پیچیده،پیچیده بنویسی...
حتی اگر آن موجود پیچیده خودت باشی!!
17 سال هم که با خودت زندگی کرده باشی انتظار زیادی است که بخواهی در یک پاراگراف توصیف کنی شخصیتت را...
پس این جا خالی خواهد ماند درست تا لحظه ای که بتوانم برای توصیف یک موجود پیچیده به تعداد کافی کلمه پیدا کنم؛حتی اگر آن موجود پیچیده خودم باشم....

با احترام،مهدیه سادات حقی

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۲ مطلب با موضوع «انتقاد نوشت» ثبت شده است

۱۸
ارديبهشت

میکائیل را میتوان جزء آن دسته ای از سریال های تلویزیون قرار داد که حال آدم را خوب میکند

از همان هایی که آدم را در اوج ناامیدی نسبت به تلویزیون مملکتش امیدوار میکند

سریال میکائیل خوب است

و این خوب بودن را میشود از دو زاویه به تماشا نشست

نمای اول برمیگردد به مردم دار بودنش.به این که مردم می دیدنش

به این که دوستش داشتند

 و نمای دوم را میتوان به کیفیت خوبش مرتبط کرد

به داستان جذاب

تصویر برداری قوی

و بازی های به جا

و  خوبی دوم می شود زمینه ساز خوبی اول

می شود شاهد خوبی اول

یعنی تا فیلم ،خوش ساخت و خوش پرداخت  نباشد دیده نخواهد شد

البته این که شب های اول بازی هابه چشمم نیامد

این که نسبت به نوع چادری بودن یاس خانم گلخانه معترضم

این که پایان نیمه آزاد انتهای داستان  را تقریبا دوست نداشتم

را هم نمی توانم ندید بگیرم

و اصلا هم نمیتوانم بگویم چیزی از ارزش های فیلم برایم کم نشد

اما به نظرم همین که یک منتقد منصف سخت پسند را بتوانی چند شب راس دینگ دینگ ساعت 22 پای تلویزیون بکشانی خود نشان از خوبی خیلی چیز هاست

و من سخت پسند این تعادل و تعامل اعضای میکاییل را دوست داشتم

این که همه چیز سر جایش بود را دوست داشتم

این همه مهره ی درست جایگذاری شده را دوست داشتم

این که هر شب نزدیک به 50 دقیقه ی پر اتفاق را ببینم دوست داشتم

و از ریتم تند و جذاب قصه لذت بردم

قصه ای که حد و مرز ها را یادش نرفته بود

قصه ای که نه آبکی بود و نه کش دار

قصه ای که تویش  تقابل خوبی بدی موج میزد

قصه ای که روایت کننده یک پلیس خوب بود.یک میکائیل.

یک پلیس زود جوش تند مزاج در یکی از جنوبی ترین نقاط گربه ی ایران که دست تقدیر تا پلیس بد بودن بردش اما او همچنان قهرمان قصه ماند

قهرمانی که دزد ها را میگیرد اوباش را دستگیر می کند و اسمش می شود مایه ترس و دلهره ی رعب آفرینان 60 کیلومتر

 و چه قدر خوب شد که 60 کیلومتر همان 60 کیلومتر بود بی آن که چیز دیگری باشداسمش شاید این طوری بیشتر به خودمان گرفتیم همه چیز را

ضد قهرمان داستان اما در ظاهر یک پیرمرد باز نشسته ی محترم و پولدار بود

کسی که کارهای کثیف را به تمیزی هرچه تمام تر انجام میداد و ککش هم نمی گزید

یک شخصیت  سیاه با عاداتی خاص

با یک مدل موی سیاه رنگ ژلی،یک قلب عاشق که انصاقا اصلا به قیافه اش نمی خورد  پای لنگ و یک صندلی مرموز که همراه همیشگی اش بود

 و به نظرم علیرضا خمسه چه خوب درآورده بود این ضد قهرمان را

قهرمان و ضد قهرمان را  که بگذاریم کنار میرسیم به خاکستری های داستان

جایی که می شود امثال رشید را توش پیدا کرد

رشیدی که گاهی حرص درمی آورد از آدم با آن همه تندی و گاهی دلت ته میگرفت برایش که آخ چه قدر عقده ایست بنده ی خدا

رشید زیبا  یک شخصیت پرتناقض بود که هنوز هم نمیدانم این همه خشم و عشق را چه طور در یک وجب قلب جای داده بود

آخرش هم که آقاخان جوان مرگش کرد دلم بیشتر برای مهری سوخت تا  خود بنده ی خدایش

اما مهری که نمای مجسم یک دلباخته ی روانی کننده و یک عاشق بی عقل است و لقب حرص درآور ترین شخصیت داستان را به خود اختصاص داده و قطعا بخشی از این احساس،فارق از دیالوگ ها،به بازی مهری خانم موحد برگردد.مهری از همان هایی است که با چشم باز و حواس جمع هزاران بار به چاه می افتند.و این همه تجربه  بازهم به کمک یک هزارمین بار نمی آید.

اما یاس خانم گلخانه به دلم نشست.نه این که الکی الکی نشسته باشد ها .نه به نظرم نقش  یک زن بیوه شده که حقا در عرض چند ماه یک عالم بلا سرش آمده و بعد از رسول جان خدابیامرزش چه آب ها که از سرش نگذشته بود را خوب درآورده بود.

دایی عبدالله خدا بیامرز را  هم خیلی طبیعی در نقش یک پدربزرگ ایرانی و اصیل پذیرفتم

از بازی ها قصه فیلم برداری و .. گفتم نوبتی هم که باشد نوبت صاحب اثر است

سیروس خان مقدم

عرضی نیست جز اینکه خسته نباشید

و یک تشکر بابت اینکه مثل خیلی ها الکی فیلم نساختید

الکی پول بیت المال را حیف و میل نکردید

و الکی وقت مردم را نگرفتید

راستی ما منتظر چهارمین پایتخت دوستداشتنی هم هستیم!!!

 

 *توضیح تیتر نوشت:«واقعا» را جایگزین «الکی» تیتر کنید(!)

 

 

  • مهدیه سادات حقی
۲۰
فروردين

گاهی وقت ها می شود که در توصیف خیلی چیز ها حرف کم می آوری
حتی اگر مجری باشی حتی اگر گردی دایره لغاتت از زمین هم گردتر باشد
چون اصولا بعضی چیز ها اصلا تعریف ناشدنی هستندمثل واژه هایی هم چون حیا عفت شرم و...
این موضوع برای عکسش هم صدق می کند..
مثلا بی حیایی بعضی هارا نمی توان توصیف کرد
البته لازم به ذکر است که بی حیایی صفت جالبی است
چون اساسا چیزها هم می توانند  بی حیا باشند
چیز هایی مثل فیلم..

اسم این چند خط را اگر بگذاریم مقدمه می شود مقدمه رخ دیوانه
اما اگر نقطه پایان بگذاریم برایش می شود توصیف رخ دیوانه
اما تند مزه بودن این نقد شاید از اوایل دیدن فیلم شروع شد
جایی که می شد شدت بی حیایی فیلم را تا حدود زیادی از همان ابتدای فیلم حس کرد
خوب البته همه ی بی حیایی ها را هم که نباید گردن فیلم انداخت
باید منصف بود
خوب گناه فیلم بنده خدا چیست وقتی از اساس فیلم نامه بی حیا بوده؟!
حالا این که دوربین بی حیا و بازی های بی حیا تر هم کمکش کرده اند بماند

بازی های تکرای و نه چندان دلچسبی که اصلا چنگی به دل نمی زد 

اما از ما که خودمان را منتقد منصف می دانیم نه بالفطره بعید است که این چنین پایمان را برگاز بفشاریم و تندروی کنیم
از حق که نگذریم
رخ دیوانه را جور دیگری هم می توان دید
می شود گفت که همان فیلم نامه ی بی حیا شور جالبی در سالن سینما ایجاد کرده بود که خوب انصافا ربطی به بی حیایی اش نداشت
و از ریتم تند و معقول داستان نشأت می گرفت
تا از این زاویه به رخ دیوانه می نگریم هم بگویم روایت هشت اپیزودی از یک داستان سرکاری خودش مقوله ی پیچیده ایست
اینکه تو خودت را شرلوک هلمز فرض میکنی و آخرسر  ببینی که قد مبصر کلاس تان هم نتوانسته بودی مهره اصلی را پیدا کنی حس جالبی است که تازه از روشن شدن چراغ های سالن سینما به سراغت می آید

از همه ی اینها که بگذریم می رسیم به اصل مطلب
جایی که می شود این بی حیایی هارا توش پیدا کرد
اصلا پیدا کردن فعل خوبی نیست
چون اصولا برای پیدا کردن باید گشت
باید زحمت کشید
اما این روزها این صفت نچسب را می توانی بایک نیم نگاه پیدا کنی
گفتم نچسب چون بی حیایی اصلا به ما به دینمان و به آیین و رسوماتمان نمی چسبد
حالا این روز ها چه بر سرمان آمده خدا می داند
یادمان باشد
باید سر و سامان نشان بدهیم از خودمان که برسیم به روزگار سر و سامان یافته
که بیاید آنکه قرار بود منتظرش باشیم
اینها را گفتم تا یادمان بیاید شاید چیز هایی را فراموش کرده ایم...

 

  • مهدیه سادات حقی