چشم به راه...

کوتاه ترین دعا برای بهترین آرزو...اللهم عجل لولیک الفرج

چشم به راه...

کوتاه ترین دعا برای بهترین آرزو...اللهم عجل لولیک الفرج

برای توصیف آدم ها باید کلمه بلد بود ...باید خیلی کلمه بلد بود..آن هم خیلی خیلی.
به نظرم آدم ها اصولا موجودات پیچیده ای هستند و تو موظفی برای توصیف این موجود پیچیده،پیچیده بنویسی...
حتی اگر آن موجود پیچیده خودت باشی!!
17 سال هم که با خودت زندگی کرده باشی انتظار زیادی است که بخواهی در یک پاراگراف توصیف کنی شخصیتت را...
پس این جا خالی خواهد ماند درست تا لحظه ای که بتوانم برای توصیف یک موجود پیچیده به تعداد کافی کلمه پیدا کنم؛حتی اگر آن موجود پیچیده خودم باشم....

با احترام،مهدیه سادات حقی

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

مثل همیشه غمگین بود

بغضی چنان سخت راه گلویش را بسته بود که توان نفس کشیدن را از دستانش ربوده بود.

چشمانش دوباره در پس پرده ای بلورین از اشک پنهان شده بودند

حرفی که نمی زد ولی سکوتش پر از معنی بود.پر از حرف هایی که شاید در حرف نگنجد.همان حرفهای تلخ دوست نداشتنی.

همان حرف هایی که باید فریادشان بزنی تا آرام شود دل نا آرامت.

او ولی مثل همیشه حرفهایش را بی صدا فریاد می کرد.

چشمانم را بچشمانش دوخته بودم

گویی بغضش را از نگاهش به گلویم انداخت

حسش غریب بود.غریب و نا آشنا.

حسی که حاصل بمب و موشک و خمپاره بود.حاصل نبودن بابای بی نشان.بابای تنها در قاب.

حاصل نبودن دستان نوازش گر پدر..حاصل حسرت بابایی که نان می دهد

اینکه وقتی گفتند بابا آب داد دستت را بلند کنی و بگویی نه؛بابای من فقط لبخند داد.فقط عکس داد..نامه داد.

اینکه با افتخار انشایت بشود پدری که عزت را به یک کشور هدیه داد.

بغضش از سر نبودن پدری که آب می دهد

پدری که شانه می کند موهای خرمایی دخترکش را

پدری که خریدار ناز عشوه های دخترکش است...نیست

بغضش به خاطر نبودن مرام بی مرام های دنیاست

مرام بی مرام هایی همچون من..هم چون ما..

همه ی آن هایی که بی مرامی شان دیگر به انتهای جاده ی بی مرامی رسیده....

و ما همه به او و همچون او هایی که برای بی وطن نشدنمان بی بابا شدند سخت بدهکاریم

به همه ی آن هایی که برای بی نام و نشان نشدنمان گم نام شدند بدهکاریم

ما به همه ی آن هایی که نگذاشتند میهنمان از دست برود بدهکاریم...و بدهکاریمان زمانی دوبرابر می شود  که می خوانیم :

شهید مفقودالاثر یعنی؛شهیدی که می توانست برگردد ولی ماند...و گریه مان نمی گیرد

و در عجبم چگونه کمر وجدانمان زیر این همه بار سهل انگاری هنوز راست ایستاده است....چون سروی مغرور؟!

+تقدیم به همه ی دختر هایی که شاید منادای پدر هیچ وقت بر زبانشان جاری نشد.فقط و فقط به خاطر بی معرفت هایی همچون ما...



  • مهدیه سادات حقی

نظرات  (۳)

  • هدیه بیدی
  • لایک
    پاسخ:
    لایک به لایکت

    شهید مفقودالاثر یعنی؛شهیدی که می توانست برگردد ولی ماند


    و جه زیبا بر مزارشان نوشته اند "من آشنای همگان هستم"

    وآنها جاویدالاثرند هر چند در مرام ما اثری از مرام آنها نیست


    از قلمت لذت بردم

    روزهای پر افتخار برایت آرزومندم

    پاسخ:
    چه زیباست ندیدن روز هایی که دیدنش فقط آزرده خاطر شدن را به همراه دارد...هر چند که آن ها حاضرند بر اعمالی که نظاره شان جز درد حاصلی به همراه نخواهد داشت...
    +بسیار سپاس...آقای بابا
    عزیزمی:)))))))))
    وقت ندارم به خدا:(
    :)
    خیلی خوب نوشتی..خیلی
    پاسخ:
    قربون کلامت بانو...قدمت سر چشم که اومدی خانومی.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">